زلال خضر و شب خلوت و حریف موافق


و ان یکاد بخوان دفع چشم زخم منافق

شبی که رشک برو روز عید برد و عجب این


که شد زمانه مغنی وقت و بخت موافق

چو عشق داد پناهت به بادبان عنایت


ز راه مرتبه بر سدره کش طناب سرادق

ز من مدارید ای عاقلان به خیر توقع


اگر خلاف خرد می کنم که مستم و عاشق

کسی که خورد ز خم خانۀ محبت او می


به خویش باز نیاید به حکم فطرت سابق

به عشق هیچ تعلق نداشت قصۀ رامین


به عقل نیز چه نسبت کند فسانۀ وامق

چه التفات به حالات مستحیل محق را


که از زمان و مکان فارغ اند اهل حقایق

محیط بر لک پایم نمی رسد به مراتب


غدیر دنیی و آن گه من و غریق علایق

ز کاینات من و خرقه ای و کنجی و آبی


که داغ کرد چو آتش به عکس رنگ شقایق

بخوان و من ثمرات النخیل و الاعناب از


کتاب منزل کآورد مصطفی به خلایق

به حکم تتخدون شیره می ستانم از اعناب


همیشه مستم و با آیت صحیح و موافق

درست و راست بیان می کنم و حمدا لله


چو راویان منافق نه کاذبیم و نه سارق

بر اختلاف تصرف کنندگان چه معول


اگر مجال قبول است بس روایت صادق

نزاریا گهر عقل در خلاب جهالت


به حسب حال تو چون در خور آمده است و چه لایق

مکوش با متعصب که در حجاب بمانده


به حجت تو برون ناید از مضیق عوایق